-
نیاز
شنبه 9 آبانماه سال 1388 21:59
لوئیز رفدفن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن...
-
مشکلات زندگی
شنبه 9 آبانماه سال 1388 12:46
:استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم . . . . استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور...
-
هرگز زود قضاوت نکن !
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 18:51
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
ماهیگیری...
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 18:49
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم" ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره...
-
جملات بزرگان
شنبه 2 آبانماه سال 1388 19:08
" محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد " . تولستوی " ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم " . شوپنهاور " آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند " . جرج برنارد شاو .... " لحظه ها را گذراندیم که به...
-
سلام
جمعه 1 آبانماه سال 1388 11:20
سلام یه صفحه جدید به وبلاگ اضافه کردم. امیدوارم به دردتون بخوره. راستی امکان ترجمه این وب به زبانهای دیگه هم فراهم شد. مرسی
-
شگرد اقتصادی ملا نصرالدین
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 23:01
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه...
-
رازهای تصمیمات خدا
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 22:58
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند. دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .... وقتی به قله رسیدند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان...
-
سخنان نادر شاه افشار
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 23:12
میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی...
-
اتاق کار فرشتگان چه جوری خنک می شود؟
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 11:13
دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار گرفته بود. از یکی از فرشتگان می پرسد “این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟” فرشته پاسخ می دهد :”این ساعت ها ساعت های دروغ سنج هستند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار...
-
گنجشک با خدا قهر بود…
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:14
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد… و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و… خدا لب به...
-
پیرزن تنها
جمعه 24 مهرماه سال 1388 11:56
اولین تصویری که در ذهنم از دیدن چهره تکیده اش تصویر شد ، گنجشککی تنها بود ، بیمار و هراسان در زیر درختی در بی آبی سخت کوهپایه ای بی صدا، که چند صباحی از دم وباز دمش بیش نمانده است. اضطرابی سخت در صورت و آرامشی نرم در سیرت، شیارهای روزگاران بر صورت و خاطرات بی وفایان در سیرت، شوهرش مرده، خاطره ای از او بر چهره مانده ،...
-
مجادله در ادبیات بر سر یک خال
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 14:57
حافظ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را و در ادامه شعرای دیگر در پاسخ حافظ... صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل...
-
یک E-mail از طرف خدا...
شنبه 18 مهرماه سال 1388 14:54
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای...
-
دعای کودکان
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 12:29
دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است. لطفاً آمین بگوئید:.... آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد!...
-
چه کشکی، چه پشمی
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 13:06
چه کشکی، چه پشمی چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد.... از دور بقعه امامزاده ای را...
-
ازدواج یعنی همین
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 14:31
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟ شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های...
-
دوست دارم
شنبه 4 مهرماه سال 1388 18:41
پرنده...... عزیز نازنینم به من یاد بده.... پرواز را ....... تا نمانم تا بروم ، از میان این مردمانی که از جنس آهن و سنگ اند و اگر پرواز را نیاموزم ، همان به که خود را در آب دریا غرق سازم تا مگر روزی تبدیل به مرداب شوم. دوستت دارم. حتی اگر در هنگام کوچ از تو جدا شوم و دیگر بار ، باز نیابمت. دوستت دارم
-
یک داستان عجیب
شنبه 4 مهرماه سال 1388 18:31
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ » رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای...
-
سیگار و دعا
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 08:28
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟» ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟» جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.» کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.» جک نتیجه را برای دوستش...
-
در اتاقهای یک هتل
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 19:55
همسر سرهنگ ناشاتیرین ــ ساکن اتاق شماره ی 47 ــ برافروخته و کف بر لب ، به صاحب هتل پرید و فریاد زنان گفت: ــ گوش کنید آقای محترم! یا همین الان اتاقم را عوض می کنید یا از هتل لعنتی تان بیرون می روم! اینجا که هتل نیست ، پاتوق اوباش است! ببینید آقا ، من دو دختر بزرگ دارم و از پشت دیوار اتاقمان ، از صبح تا غروب حرفهای...
-
حاضر جوابی های کودکانه
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 11:01
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از...
-
مسابقه اطلاعات عمومی
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 16:08
مردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی دارد جایزه یک میلیون دلاری آن را ببرد. سوالات 1- جنگ صد ساله چقدر طول کشید؟ الف- 116 سال ب- 99 سال ج- 100 سال د-150 سال او نمی تواند به سوال جواب بدهد 2-کلاه های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟ الف- برزیل ب- شیلی ج- پاناما د- اکوادر حالا او با خجالت از دانشجویان...
-
مزدور
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 15:55
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم...
-
؟؟
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 12:04
کسی نمیخواد نظر بده؟
-
فکر اقتصادی
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 12:03
چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت : « متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد. » چاک جواب داد : « ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده. » مزرعهدار گفت : « نمیشه . آخه همه پول رو خرج کردم. » چاک گفت...
-
طنز بسیار جالب: نه قانونی نه منطقی!!!
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:45
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ، اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول می کنم در غیر اینصورت از شما می خواهم...
-
سرباز معلول
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:43
داستان درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد. سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.» پدر و مادر او در پاسخ...
-
ماجرای دو گرگ
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 10:22
دو تا گرگ بودند که از کوچکی با هم دوست بودند و هر شکاری که به چنگ می آوردند با هم می خوردند و تو یک غار با هم زندگی می کردند. یک سال زمستان بدی شد و بقدری برف رو زمین نشست که این دو گرگ گرسنه ماندند و هر چه ته مانده لاشه های شکارهای پیش مانده بود خوردند که برف بند بیاید و پی شکار بروند اما برف بند نیامد و آنها ناچار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 13:06
در سال 1974 مجله "گاید پست" گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود. ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد. از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، میدانست که هرچه سریعتر باید پناهگاهی بیابد، در غیر اینصورت یخ میزند و میمیرد. علیرغم تلاشهایش دستها و...