داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

دزد ایمان


  نقل است که در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار بهمراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد...

در میانه راه حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند و طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده یا تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند...

ادامه مطلب ...

راهی بسوی خدا


چنین آورده اند که مردی به نزد رامانوجا آمد .

رامانوجا یک عارف بود ، شخصی کاملا استثنایی ( یک فیلسوف و در عین حال یک عاشق ، یک سرسپرده ) مردی به نزد او آمد و پرسید  راه رسیدن به خدا را نشانم بده

رامانوجا پرسید : هیچ تا به حال عاشق کسی بوده ای ؟

سوال کننده پرسید : راجع به چی صحبت می کنی ، عشق ؟

من تجرد اختیار کردم ، من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض می گریزد ، نگاهشان نمی کنم .

رامانوجا گفت : ....

ادامه مطلب ...

کافکا و عروسک مسافر

داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌ای می افتد که داشت گریه می کرد.

کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود...

دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : عروسکم گم شده !

کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!!

دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : از کجا میدونی؟

کافکا هم می گوید : برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه !

دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا می‌گوید :

ادامه مطلب ...