-
سه آمریکایی و سه ایرانی
جمعه 25 تیرماه سال 1389 15:34
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه...
-
تو کی هستی ؟!؟ آماری عجیب در مورد انسان ها ...
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 09:37
بشر پر حرف ترین موجود روی زمین است . این آمار را اخیرا از سوی پزشکان روسیه منتشر شده.این محققان حد متوسط عمر بشر را هفتاد سال گرفته اند که در این مدت انسان 13 سال حرف می زند ، 6 سال غذا می خورد و23 سال نیز می خوابد . هر نفر به طور متوسط صدها تن غذا می خورد .اگر وزن افراد را 75 تا 80 کیلو گرم بگیریم باید گفت هر فرد در...
-
امید نباید هرگز خاموش شود
جمعه 18 تیرماه سال 1389 16:43
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: ... « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد...
-
نهمین در بهشت
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 08:46
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت. و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش کوچـک اسـت و...
-
لحظه های عاشقانه
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 10:53
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود... زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را...
-
عالم فروتن
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 10:51
گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند . روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود ? کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت : این کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و ... ) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت :... و این دانه گندم هم فلان عالم است ! و شروع کرد به تعریف از خود . خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید ....
-
درسی بزرگ از یک کودک
جمعه 4 تیرماه سال 1389 11:13
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج...
-
مهلت خدا برای زندگی
جمعه 4 تیرماه سال 1389 11:10
یک خانم 45 ساله که یک حملهء قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود . در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند خدا رو دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید. در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد کشیدن پوست صورت-تخلیهء چربیها(لیپو...
-
یک زندگی در خطر بود
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:35
آبراهام لینکلن در وسط جلسه سنا بود که بچه خوکی در جوی آب گرفتار شد. از جلسه بیرون دوید و گفت: فعلن بحث را چند دقیقه نگه دارید، زود برمی گردم. این کاری عجیب بود. شاید ..... پارلمان آمریکا هرگز به چنین دلیلی متوقف نشده بود. او دوید تا آن بچه خوک را آزاد کند! لباس هایش تمامن گلی شده بود. او آن بچه خوک را از آن جوی نجات...
-
پیرمرد و سالک
شنبه 29 خردادماه سال 1389 09:59
پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت .. سالکی را بدید که پیاده بودپیر مرد گفت : ای مرد به کجا رهسپاری؟ سالک گفت : به دهی که گویند مردمش خدا نشناسند و کینه و عداوت می ورزند و زنان خود را از ارث محروم میکنندپیر مرد گفت : به خوب جایی می روی سالک گفت : چرا ؟پیر مرد گفت : من از مردم آن دیارم و دیری است که چشم...
-
دزد و عارف
شنبه 29 خردادماه سال 1389 09:55
دزدی وارد کلبه فقیرانه عارفی شد که کلبه درخارج شهر واقع شده بود عارف بیداربود اوجز یک پتو چیزی نداشت . اوشب ها نیمی از پتو را زیر خود می انداخت ونیمی دیگر را روی خود می کشید روزها نیز بدن برهنه خویش را با آن می پوشاند. عارف پیر دزد رادید وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهی دراز را آمده بود، به...
-
وجود پاک مرا چند می خری؟
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 09:22
- « آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟» - « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری! چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری ! اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! ...».... دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری! اهل حدود چند خیابان عقب ترم » - «نزدیک نانوایی سنگک ؟» - « نه ! بربری » چیزی به مرگ دامن پاکش...
-
پلیدی ها با ما می مانند و نیکی ها به ما باز می گردند
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 09:20
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ... مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و...
-
تاجر میمون
شنبه 22 خردادماه سال 1389 23:36
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند. به...
-
حکایت بهلول و آب انگور
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 22:29
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟.... بهلول گفت: نگاه...
-
کلاس فلسفه
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 09:13
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی...
-
ببر مردم شناس
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 08:18
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم ببری از باغوحش امریکا گریخت و به جنگل بازگشت. در دوران اسارت بسیاری از عادات آدمیان را آموخته بود و با خود فکر کرد خوب است آن رسوم را در جنگل به کاربَرَد. اولین روزی که به منزل رسید یوزپلنگی را ملاقات کرد و به او گفت:«صحیح نیست که من و تو برای قوتمان به شکار رویم. حیوانات دیگر را...
-
ایمان واقعی
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 08:15
ایمان واقعی روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است . فکر می کنید آن مرد چه کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه..... او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان...
-
مادر
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 08:42
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر...
-
رنج شیطان
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 08:40
شیطان به حضرت یحیی گفت : می خواهم تو را نصیحت کنم ! حضرت یحیی فرمود : من میل ندارم ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند . شیطان گفت :مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند :.... ۱) عده ای مانند شما معصومند ، ار آنها مایوسیم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند ۲) دسته ای هم بر عکس در پیش ما شبیه...
-
طنابی به دوره کره زمین، عجیب و باور نکردنی
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 08:57
فرض کنید یک طناب دور کره زمین کشیده شده است یک جای طناب را برش داده و طنابی به طول 20 متر به آن اضافه می کنیم، حال سوال این است که چقدر در کل دور زمین به ارتفاء طناب اضافه خواهد شد؟ یک میلیمتر؟ دو میلیمتر؟ قبلا از خواندن ادامه مطلب مقداری فکر کنید... جواب اعجاب انگیز است تقریبا ۳.۱۸ متر به ارتفاء طناب از سطح زمین در...
-
امید
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 08:55
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد .... تا از خود و وسایل اندکش را...
-
باغ انار
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 08:53
زمانی که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره...
-
راز خوشبختی
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 09:38
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد وقتی این ندا...
-
انتخاب وزیر
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 08:38
پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند... چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را...
-
من بی حیا نیستم
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 09:04
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن...
-
کلاس ریاضی
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 13:18
سه نفر در تقسیم 17 شتر با هم نزاع می کنند . اولی مدعی 1/2 دومی 1/3 و سومی 1/9 از شترها بودند و به هر ترتیب که می خواستند شتر ها را تقسیم کنند نتوانستند یعنی : 17*1/9=1.8 17*1/3=5.6 17*1/2 =8.5 هیچ یک از علمای وقت نتوانستند مشکل آنان را حل کنند موضوع را نزد علی (ع )می برند..... ایشان یک شتر خود را به آن 17 شتر اضافه می...
-
خرید شوهر
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 12:58
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت...
-
تربیت قبل از تولد
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 10:56
مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است . وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال , دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدکند.مـحمدباقر, فرزند ملامحمدتقى , کمى بازیگوش بود.شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت . آن کـودک نـیـز همراه پدر بود.محمدباقر...
-
حاضر جوابی برنارد شاو
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 14:30
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت و گفت: آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است! برنارد شاو هم سریع جواب می دهد: بله! من هم هر وقت..... شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید! روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چه می...