روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت و گفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است! برنارد شاو
هم سریع جواب می دهد: بله! من هم هر وقت.....
شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی
شما هستید!
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چه می نویسید استاد؟»
برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان بر آشفت که: «متاسفم! بر خلاف شما من برای فرهنگ می نویسم!»
و برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم، هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که
نداریم!»