داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

یک تکه کاغذ

یک روز صبح نقاش و طراح معروف انگلیسی، ویلیام والکوت می‌خواست مجموعه‌ای
از نوشته‌ها و طراحی‌های خود را درباره آسمان‌خراش‌های نیویورک،
بسته‌بندی کند. برای خرید کاغذ از خانه خارج شد. اما هیچ مغازه‌ای باز
نبود. به ناچار به دفتر دوستش آقای کرام که یک معمار بود رفت. او فکر کرد
در آنجا می‌تواند کمی کاغذ پیدا کند....

وقتی به آنجا رسید پسربچه‌ای را دید که در حال مرتب کردن وسایل و
سروسامان دادن به کاغذهای طراحی و کاغذهای بسته‌بندی بود. آقای ویلیام از
پسر پرسید: آن کاغذ چیست؟ پسرک جواب داد: چیز خاصی نیست.

یک تکه کاغذ بسته‌بندی!

آقای والکوت به پسر گفت: هیچ چیز معمولی نیست به شرطی که بدانی چه‌طور از
آن استفاده کنی. حال کمی از آن کاغذها را به من بده تا به شما نشان دهم
منظورم چیست.

آقای والکوت با سرانگشتان توانمندش در عرض چند دقیقه نقشه اولیه دو
آسمان‌خراش عظیم را روی کاغذها طراحی کرد که یکی از آنها بعدها به قیمت
1000دلار و دیگری به قیمت 5000 دلار به فروش رفت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد