داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

داستان ها و حکایت های کوتاه

داستانهای جالب و حکایات خواندنی

اگه دوتا پسر برن بهشت

می دونم همچین چیزی غیر ممکنه اما یه جورایی با زورم که شده تصور کنید دو تا ذکور رفتن بهشت :
هر روز که همدیگرو می بینن شروع می کنن به خالی بستن :
و میگن.........
اولی: بابا اینجا چقدر اروپاست !! البته من زیادخارج نبودم, یه 10_20 مرتبه بیشتر نرفتم, ولی تقریبا همین جوری بود .
دومی : آره خوب ... به خصوص اینجایی که من هستم , یه کافی شاپ داره که غروبا حوریای خوشگل میان اونجا ....

من اصلا تو نخشون نیستما ! خودشون هی شماره میدن (!!!)
_ ای بابا کار من دیگه از این جور چیزا گذشته ... دیروز فکر میکنی کی رو دیدم ؟؟ 296 امین دوست دختری که تو زمین داشتم ! کلی براشمایه گذاشته بودم ... نامرد یه خواستگار پولدارتر داشت , به خاطر اون منو ول کرد ! دیروز دم در بهشت چند نفر بهش گیر داده بودن ... اول که بهش می گفتن آرایش ات رو پاک کن بعد برو تو ... بعدا گفتن تو دل یکی رو شکوندی, اینطوری نمیشه بری .. به منم گفتن می تونی به ازای بخشیدنش بعضی از کارای نیکش رو بردارییا گناهاتو بدی به اون گفتم نه تو مرام ما نیست .... خلاصه داداش, مفتی بخشیدیمش اومد بهشت . از دیروزم کلی منتم رو می کشه ... ولی دیگه نمی تونم ..می فهمی که چی می گم ... نافرم حالمو گرفت.... بد شانسی رو می بینی ؟؟!! صد بار به مادرم ایناگفته بودم بابا وقتی من مردم دو تا CD داریوش دارم اونا رو هم بذارین کنارم ... نذاشتن که !!!!! واسه اینجور مواقع گفته بودم دیگه !!
_ بی خیال بابا , غروب بیا بریم بیرون , به من یه ماشین دادن آخر سرعته ...
حالا مثل ماشینی که خودمون داشتیم که نیست ... ولی خوب بدم نیست (!!)
_ بهت فقط یه ماشین دادن ؟؟!! بیا ببین به من یه خونه دادن , راه که میره هیچ ! پروازم میکنه (!!) یه کامپیوترم بهم دادن ! ... هر وقت مادرم اینا رو زمین , فاتحه ای , صلواتی , چیزی برام می فرستن , کانکت می شیم, یه webcam هم داریم خلاصه کلی حال می کنم دیگه ... _ نه خوب .. من که اصلا هر وقت دلم هوای زمین رو می کنه دستور می دم خانوادمو یه سر بیارن و ببرن , اینترنتی حال نمیده ... هفتهای 5-6 بار میان بهشت , میرن زمین .... (!!!!)
در انتها, بس که ایندو تا خالی می بندن , فرشته ها دست به دامن خدا میشن, که پروردگارا.. هر کدوم هزارسال عبادتمونو میدیم , ولی اینا رو از اینجا ببر .. حالا این دو تا الان توجهنم هستن , کم نمیارن که !! نمی خوان نشون بدن که چه عذابی دارن می کشن :
_ اونجا هوا چطوره ؟
_ عالی ... یه موقع هایی گرم میشه ... ولی همش دارن بادم می زنن ... اونجا چطوره ؟
_ اینجا که یه موقع هایی اونقدر هوا خوبه آدم هوس می کنه با یه زیر پیرهنی بره اسکی (!!!!!) امروز ناهار چی خوردین ؟
_ م م م ... امروز ناهار اینجا به همه قیر می دادن , اما من زنگ زدم برام پیتزا آوردن . اوضاع احوالت چطوره ؟
_ هیچی .. هر روز چند نفر میان ماساژم میدن ... نمی دونم چرا یه خورده سفت ماساژ میدن (!) آدم استخوناش می پکه

نظرات 1 + ارسال نظر
asad پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ

هزارته-خیلی عالی بود.مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد