زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته ای را بیرون کشید و ورق زد ، همچنان که صفحات آنرا یکی یکی ورق می زد افراد خانواده هم دورش جمع می شدند ، بالاخره زن آینه ی بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است . پیش از آن در خانه هرگز آینه ای نداشتند .
از آنجاییکه پول کافی برای خریدنش داشتند ،زن آن را سفارش داد .
یک هفته بعد وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید او بسته ای در دست داشت،و خانواده به استقبالش رفتند .
زن اولین کسی بود که بسته راباز کرد و خود را در آینه دید و جیغ زد :جک ، تو همیشه میگفتی من زیبا هستم ، من واقعآ زیبا هستم !
مرد آینه را بدست گرفت و در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت : تو همیشه می گفتی که من خشن هستم ولی من جذاب هستم .
نفر بعدی دختر کوچکشان بود که گفت : مامان ،مامان ،چشمهای من شبیه توست .
در این اثنا پسر کوچکشان که بسیار پر انرژی بود از راه رسید و آینه را قاپید او در چهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بود ،او فریاد زد : من زشتم ! من زشتم!
و در حالی که بشدت گریه میکرد به پدرش گفت : پدر ،آیا من همیشه همین شکل بودم ؟
بله پسرم ، همیشه .
با این حال تو مرا دوست داری ؟
بله پسرم ،دوستت دارم !
چرا؟ برای چه من را دوست داری ؟
چون مال من هستی!!!
....و من هر روز صبح وقتی صادقانه به درونم نگاه میکنم و می بینم که زشت است ، از خدا می پرسم آیا دوستم داری ؟ و او همیشه مهربانانه جواب می دهد : بله !و وقتی از او می پرسم چرا دوستم داری ؟
او میگوید : چون مال من هستی.
به ما هم یه سری بزنید
WWW.RATA-MG.COM
www.cloves.ir
سلام من شما رو لینک کردم شما هم منو با نام بزرگ ترین آرشیو موسیقی لینک کنید با تشکر